دسته
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 3643
تعداد نوشته ها : 3
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب

(گناهانی که کبیره شمرده شده)

1.الشّرک بالله:

اولین گناه کبیره شرک به خدای تعالی است و به کبیره بودن آن، حضرت رسول و حضرت امیرالمؤمنین و صادق و کاظم و رضا و جواد(ع) تصریح فرموده اند بلکه از حضرت صادق(ص) مروریست که از هر گناه کبیره بزرگتر، شرک به خداست.

و دلیل بر اینکه بزرگترین گناهان کبیره است فرمایش پروردگار است، می فرماید: «خدا نمی بخشد شرک آورده شده به او را(یعنی اگر کسی مشرک از دنیا برود آمرزیده شدنی نیست)و غیر شرک را از هر که بخواهد می آمرزد.» یعنی غیر شرک قابل آمرزش می باشد.

و نیز می فرماید:«کسی که به خدا شرک آورد خدا بهشت را بر او حرام  فرموده و جایگاهش دوزخ است و برای ستم کنندگان یاری کنندگانی نیست.» و نیز می فرماید: به خداوند شرک نیاور به درستی که شرک هر آینه ستم بزرگی است. و نیز می فرماید: کسی که به خدا شرک بیاورد هر آینه دروغ بسته و گناه بزرگی را مرتکب شده است. و چون کبیره بودن گناه شرک نزد هر مسلمانی بدیهی است ذکر سایر آیات شریفه و روایات وارده در بزرگی این گناه لزومی ندارد، چیزی که مهّم است دانستن معنی شرک و مراتب آن است تا اینکه از جمیع مراتب آن پرهیز کرده شود چنان که پروردگار عالم در قرآن مجید می فرماید: هیچ به خدا شرک نیاورید. مشرک در مقابل موحّد و ضّد آن است چنان که توحید که اوّلین اصل و رکن دین است دارای مراتبی است همچنین شرک هم دارای مراتب و اقسامی است:

1- توحید و شرک در مقام ذات.

2- توحید و شرک در مقام صفات.

3- توحید و شرک در مقام افعال.

4- توحید و شرک در مقام اطاعت.

5- توحید و شرک در مقام عبادت.

اینک به توفیق الهی به شرح هر یک می پردازیم:

1- توحید در مقام ذات: توحید در مقام ذات عبارت است از یکی دانستن ذات مقدّس ربّ الارباب که قدیم و ازلی است مبدء و علّت ایجاد جمیع عوالم امکانی از محسوس و غیر محسوس است. و شرک در این مقام متعدّد دانستن اوست، چنان که طایفه ی ثنویّه می گویند که عالم دارای دو مبدء متساوی است که هر دو قدیم وازلی هستند یکی مبدء خیرات و آن یزدان است و دیگری مبدء شرور و آن اهریمن است و بطلان عقیدۀ سخیفه ی ایشان از آیات قرآن واضح می گردد. برای جواب به ذکر یک جمله اکتفا می شود و آن این است که شرّ محض در عالم نیست هرچه که بوده و هست و خواهد بود یا خیر محض است یا اینکه خیر آن غالب و جهت شرّ مغلوب و مقهور است و شرح این مطلب از وضع این کتاب بیرون است.

نصارا هم مشرکند: و نیز مانند طایفه ی نصارا که قائل به سه اصل قدیم هستند و به اقانیم ثلاثه(اب، ابن، روح القدس) قائلند و برای هر کدام خواصّ و آثاری معتقدند. در سورۀ مائده می فرماید: بدرستی که کافر شدند آنهائی که گفتند«الله» یکی از این سه است و الوهیّت مشترک بین خدا و عیسی و روح القدس است، و حال آن که نیست خدائی مگر خدای یگانه که مبدء جمیع موجودات است.و این عقیده تثلیث مذهب براهمه و بودائیان نیز می باشد.

بت پرستی شرک به خداست: و نیز از این قسم شرک است آنچه از بعضی فرقه های بت پرستان نقل گردیده که برای هر نوعی از مخلوقات ربّ النّوعی قرار داده اند و می گویند آب را خدائی است جدا و هوا را خدائی است جدا و هکذا.

2- توحید در مقام صفات: توحید در مقام صفات آنست که صفات حقیقی ذاتی الهی مانند حیات و علم و قدرت را عین ذات حضرت احدیّت و در غیر او زائد و عارض بداند به این معنی که هر یک از این صفات را در غیر او(جلّ و علی) از موهبات و افضات حضرتش بداند. شرکت در این مقام دو قسم است: یکی اینکه صفات را زائد بر حقّ بداند که لازمه ی آن تعدد قدما است و این مذهب منسوب به اشاعره است و بطلان این قول در محلّ خودش ثابت کردیده.

صفات نیک خلق، همه از خداست: اگر هر مرتبه از مزاتب صفات حسنه را در مخلوقی معتقد شود لکن اتّصاف او را باین صفت از خدا ببیند عین توحید است چنان که عقیدۀ ما نسبت به مراتب دانائی و توانائی و سایر صفات کمالیّه ی ائمّه هدی و سایر انبیاء همین است یعنی تمام را از خدا و افاضه های حضرتش می دانیم هیچ یک به حسب ذات از خود هیچ نداشتند بالجمله جمیع موجودات چنان که در اصل وجود ممکن و حادث و محتاج به پروردگار عالم هستند که آنها را بیافریند همچنین در اتّصاف به صفات حسنه که کمالات ثانویّه است نیز محتاج به ربّ الارباب می باشند که آنها را به این صفات متّصف فرماید البتّه هر کس را به حسب اراده و مصلحت.

تزکیه ی نفس از غفلت است: و این مطلب که جمیع صفات کمالی منحصر به ذات پروردگار است برای هر عاقل موحّد و منصفی بدیهی و روشن است هر چند بعضی از موحدین البتّه در مواقع غفلت از این معنی حرفهای مشرکانه از دهانشان خارج می شود چنانکه در هنگام ستایش خود می گوید علم من، قدرت من، ارادۀ من، غنای من، فهم من، و غیر اینها بلی اگر بگوید علمی که خدا به من داده، و قدرتی که خدا به من داده و هکذا صحیح است و عین توحید می باشد البتّه در صورتیکه صادق باشد یعنی حالتش هم مانند زبانش باشد و نشانه ی آن شدّت تواضع برای حقتعالی و ترس از زوال نعمت در اثر کفران و نشانه ی دیگرش اینست که به مدح کسی خوشوقت نمی گردد.

پرهیزکاران از ستوده شدن می ترسند: چنانکه امیرالمؤمنین(ع) در صفات متّقین در خطبه ی همّام می فرماید:«چون یکی از ایشان ستایش کرده شوند از آنچه دربارۀ او می گویند می ترسد. می گوید من خودم از دیگران داناترم و خدای من از من به خودم داناتر است. سپس روی بدرگاه خدای آورده و می گوید خداوندا مرا به آنچه می گویند مگیر و مرا از انچه گمان می برند بالاتر قرارده و بیامرز گناهانی را که نمی دانند.»

خداوند در صفات هم شریک ندارد: چگ.نه شخص موحّد، خود یا دیگری را برای خدا در استحقاق حمد و ثناء شریک قرار می دهد و حال آنکه شبانه روزی چندین بار می گوید: سبحان الله، یعنی منزّه و پاک می دانم خدا را از شریک و انباز داشتن. و نیز مکرّر می گوید: الحمدلله یعنی جنس و تمام مصادیق حمد و ستایش مختصّ و منحصر به پروردگار عالم است و غیر او کسی استحقاق ستایش ندارد و بالجمله چون موحّدین به یقین دانسته اند که غیر از خداوند هیچکس از خود هیچ نداد و هر چه دارد از اوست و همه ذاتاً و صفةً محتاج اویند، لذا از ستایش خود و غیره خود در حذرند.

همان گونه که حضرت امیرالمؤمنین(ع) در صفات ایشان بیان فرموده، بلکه از الفاظ و کلماتی که موهم استقلال و بی نیازی و خودیّت است پرهیز می نمایند مثل این که من دارای فلان صفت کمالی هستم، من دارای فلان کمال هستم.

فرمایش پیغمبر اکرم(ص): مردی خدمت حضرت رسول(ص) آمد درب خانه ی ایشان را کوبید، آن حضرت از داخل خانه فرمود کیستی؟ گفت من، پس رسول خدا(ص) از این سخن خشمناک از منزل بیرون آمد در حالی که می فرمود: کی بود گویندۀ من و حال آنکه اطلاق نمی شود و سزاوار نیست گفتن من مگر برای خداوند عالم که می فرماید: منم جبّار، منم قهّار.

قارون هم مشرک شد: ولذا فرموده اند که قارون مشرک شد وقتیکه گفت«این مالی که من دارم بسبب علم و دانشی است که در نزد من است»و در جوابش پروردگار عالم می فرماید:« آیا ندانست که خدا هلاک فرمود پیش از او کسانی را که قوّۀ آنها بیشتر و مالشان هم زیادتر بود»پس اگر از خود چیزی داشتند چرا از هلاکت خود جلوگیری ننمودند؟!‌بدیهی است که هر چه دانائی و توانائی است و همیچنین سایر کمالات همه از خداست.

3- توحید و شرک در افعال: حقیقت توحید در افعال آنست که بداند در جمیع عوالم ملک و ملکوت، مالک و مدبّر و متصرّف تنها خداست و یقین بداند برای خدا در جمیع شؤن ربوبیّت والوهیّت شریک و انبازی نیست و جهت ربوبیّت او را در آسمان و زمین و اهل آن و سایر عوالم یکسان بداند و او را خالق آسمانها بشناسد و بداند خالق ستارگانی است که شمارۀ آنها تاکنون برای بشر کشف نگردیده است و تاکنون توسط آلات و ادوات جدید یکصد هزار میلیون ستاره کشف کرده اند که هر یک عالمی جداگانه اند و دارای نور مخصوص به خود می باشند و هر یک از آنها در مدار معیّنی در گردشند بدون اینکه به یکدیگر برخورد نمایند یکی از آنها آفتاب است که حجم آن یک میلیون و سیصدهزار برابر زمین ما است و نوری به آن داده که از سی و هفت میلیون فرسنگ راه در مدّت هشت دقیقه به زمین ما می رسد و سبب روشنائی زمین و تربیت موجودات آن قرار داد.

ز آب بیرنگ صد هزاران رنگ: اوست خدائی که زمین را می شکافد و از آن انواع گلها و ریاحین که داری بوهای گوناگونند بیرون می آورد. چنانکه هم اوست که قوّۀ شامّه را در انسان آفرید که این بوها را استشمام نماید، و نیز انواع و اقسام رنگها را در آنها قرار داد چنانکه قوّه باصره را در انسان خلق فرمود تا آنها را ببیند و خدای را به بزرگی و یکتائی بشناسد.

فالق الخبّ والنّوی: و اوست خدائی که می شکافد هسته را و نصف آن را ریشه کرده به زمین فرو می برد و نصف دیگر را از زمین بیرون آورده و آن را تربیت می فرماید و از آن انواع میوه ها که دارای مزه های مختلفند بیرون می آورد با اینکه آب و زمین یکی است، چنانکه به انسان قوّه ذائقه مرحمت فرمود تا این طعمهای گوناگون را به چشد و خدای خود و همه ی موجودات را به حکمت و عظمت بشناسد.

فی ظلمات ثلاث: اوست خدائی که حیوانات گوناگون را آفریده از نطفه ی گندیده ، انسان را در ظلمت شکم و رحم و مشیمه خلق کرد بعداً بقدرت خود چه ترکیب بندی عجیبی که فرمود، چنانکه چشم عقل بانسان داد تا آثار صنع او را ببیند و دست تربیت او را با خود و سایر موجودات بنگرد.

شیر تطیف از خون کثیف: اوست خدائی که شیر پاک گوارا از میان چرک و خون کثیف بیرون آورده و از راه پستان به حلقوم شیر خوارگان از حیوان و انسان می رساند. در هنگامی که از خوردن سایر غذاها ناتوانند، اوست که زندگی می دهد و می میراند، هر خیر و نفعی که به هر کس می رسد از اوست و هر شرّ و ضرری از هر کس صادر شود و به هر کسی برسد به اذن و مشیّت او (قل کلّ من عندالله).

روزی میدهد-اجابت می کند: اوست خدائی که تمام مخلوقات را روزی می دهد و تقسیم آن و کمی و زیادتی آن تماماً بدست اوست.

اوست که دعای هر خواننده ای را اجابت می فرماید و طلب هر خواننده ای را می دهد و هر بدی را از هر که بخواهد برطرف می کند. در حقیقت معنی توحید در افعال را فهمیدن و به یقین دانستن لا حول ولا قوّة الّا بالله است که شعبه و رشته ای از معنی کلمه ی لا اله الّا الله می باشد.

مؤثّر خداست: چنانکه حیات هر موجودی از خداست آثار حیات او هم از خداست و ظهور آن آثار هم از خداست کمّاً و کیفاً و علاوه بر جهت حدوث اشیاء به تجربه و وجدان ثابت گردیده است که بسیاری از مؤثّرات آثارشان از آنها صادر نگردیده است بلکه اثر ضدّ از آنها دیده شده.

از قضا سر کنگبین صفرا فزود                              روغن بادا خشکی می فزود

و این مطالب در اقسام شرک در افعال بعد از این روشن خواهد شد.

شئون ربوبیّت بی انتهاست: اوست فریادرس هر بیچاره ای و نجات دهندۀ هر گرفتاری و غیر اینها از صفات حمیده، بلکه هر چه خوبی و نیکی است از اوست. «هوالله الخالق الباریء المصوّر الرّزّاق المحیی الممیت النّافع الضّارّ المجیب المعطی المنعم» و غیر ذلک از سماء و افعال شریف او جلّ و علی که هم شؤن ربوبیّت اوست و مرجع تمام آنها به کلمه مبارکه ی «ربّ العالمین» است اگر دریاها مرکّب شود و بخواهند شؤن ربوبیّت را ثبت نمایند دریاها تمام خواهد شد پیش از آنکه مراتب تربیتهای او در تمام عالم تمام شده باشد.

توانائی انسان: اصل وجود انسان از خداست قدرتی هم که در افعال خود دارد از خداست یعنی خدا او را توانا قرار داده که از روی دانش و توانائی و اراده بتواند کار خیر یا شرّی را انجام دهد.

این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود               هر که فکرت نکند نقش بود بر دیوار آفرینش همه تنبیه خداوند دل است                   دل ندارد که ندارد بخداوند اقرار      که تواند که دهد میوۀ شیرین از چوب                 یا که داند که برآرد گل صدرنگ از خار پاک و بی عیب خدائی که به تقدیر وجود             ماه و خورشید منّور کند ولیل و نهار  پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور                  نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار چشمه از سنگ برون آرد و باران از میغ               انگبین از مگس نحل و دُرّ از دیبا بار تا قیامت سخن اندر کرم و رحمت او                   همه گویند و یکی گفته نیاید ز هزار (سعدی)

قدرت انسان مقیّد به مشیّت خداست: لکن این قدرت هم محدود به مشیّت خداست چه بسیار اموری را که انسان بر انجام آن قادر و ارادۀ کردنش را می کند اما بواسطه ی فسخ شدن اراده اش یا از بین رفتن قدرتش آن امر واقع نمی شود چنانکه حضرت امیرالمؤمنین(ع) در خطبه ی نهج البلاغه می فرماید: خداوند را به از بین بردن تصمیم ها و شکستن همّت ها شناختم.

و به راستی رسیدن به این مرتبه از توحید که فقط خدای را منشأ اثر بداند و بس و جمیع آثار را تنها از او بداند، مقامی بس عزیز است و برای کمتر کسی این مرتبه از توحید پیدا می شود.

لازمه ی یقین کردن به اینکه در عالم امکان، محسوس و غسیر محسوس را مؤثّری ج خدا نیست اموری چند است که به بعضی از آنها اشاره می شود. از آن جمله مقام خوف است.

ترس تنها از خدا: مؤمن از هیچ چیزی نباید بترسد غیر از عظمت پروردگارش و گناهانی که مرتکب شده است، چون به یقین دانسته است که جمیع خلایق از پرنده و چرنده و خزنده و بنی آدم با اختلاف مراتب آنها، همه، لشکر خدایند و بدون اذن او جلّ و علی هیچ نفع و ضرری از آنها بکسی نمی رسد دیگر از چه بترسد؟

اگر تیغ عالم بجنبد ز جای                                       نبرّد رگی تا خواهد خدای        از خدا دان خلاف دشمن و دوست                            که دل هر دو در تصرّف اوست

و در حدیث است که حدّ یقین آنست که با خدا از چیزی نترسی. و در دعای سجدۀ حضرت رسول(ص) است که پروردگارا اگر خشم تو بر من نباشد من از هیچ چیزی باک ندارم.

امید هم تنها به خدا: از ان جمله مقام رجاء است، شخص مؤمن موحّد به غیر از خدای خود نباید به کسی یا چیزی امیدوار باشد.

حضرت لامیرالمؤمنین(ع) می فرماید: نباید هیچیک از شما جز به پروردگارش امید داشته باشد، همانطوری که اشاره شد، چنانکه اصل هستی هر فردی از خداست و تحقّق و پیدایش هر خیری نیز از خداست، همچنین رساندن هر خیری از هر فردی به دیگری نیز از خداست و بس چنانکه در قرآن مجید می فرماید: (بیده الخیر) فقط به دست پروردگار، نیکی است و بس(چون جار و مجرور در اینجا مقدّم شده مفید حصر است).

در آخر سورۀ یونس هم می فرماید: اگر خداوند بخواهد به تو ضرری برسد کسی نیست که جلویش را بگیرد، و در جای دیگر می فرماید: آنچه نعمت به شما می رسد همه از خداست، پس از اینکه دانسته شد که هر چه در عالم ملک و ملکوت است، همه مخلوق خدا و عاجزند، اگر کسی در کارهای خود به غیر خدا امیدوار بود، از روی لطف و کرم، امیدش را ناامید می فرماید تا دیگر به خدای خود امیدوار باشد همانگونه که در حدیث است.

سپاس منعم: از آن جمله مقام مدح و ثناء و شکر منعم است.

پس از آن که موحّد یقین کرد جمیع موجودات ذاتاً و صفتاً، همه مخلوق ذات مقدّس احدیّتند هر خیری را از هر که باشد از خدا می داند، و فقط اوست که به دیگران خیر می رساند، پس خدا را سزاوار مدح و ستایش می داند و بس، و از روی علم به این موضوع می گویند:الحمدالله.

ثنای وسائط هم لازم است: اگر مدح و شکروسائط را می کند البتّه نه از روی استقبال است که آنها را مصدر خیر بداند، بلکه از جهت این است که مجرای خیر الهی هستند خصوصاً از این جهت که مورد امر خود پروردگار عالم است و شکّی نیست که اگر کسی موجودی را مستقلّ در رسانیدن خیر بداند به مرتبه ای از مرتب شرک مبتلا گردیده است.

شرک پنهان در مقام مدح خلق: حضرت صادق(ع) در تفسیر آیه ی شریفه ی «ایمان نیاورده اند بیشتر ایشان مگر اینکه شرک آورندگانند» فرموده از اقسام شرک کسانی که بخدا ایمان آورده اند اینست ک شخص بگوید اگر فلان کس نبود من هلاک شده بودم، اگر فلان شخص نبود به من فلان چیز می رسید، اگر فلان نبود عیال من ضایع می شد، تمام این عبارتها شاهد بر این است که اگر عقیده اش هم چنین باشد مشرک است، آن وقت حضرت می فرماید: ولی در صورتی که بگوید اگر خدا به وجود فلان شخص بر من منّت نگذارده بود هر آینه هلاک شده بودم این عین توحید است و هیچ مانعی ندارد.

حضرت صادق(ع)و سائل شکور: از مسمع بن عبدالملک مروی است که حضرت صادق(ع) در منا بودند سائلی نزد آن جناب آمد، حضرت امر فرمود خوشه ی انگوری به او بدهید، سائل گفت من را به این حاجتی نیست اگر پولی باشد بدهید، حضرت گفت خدا به تو وسعت دهد و چیز به او نداد، سائل دیگری آمد، حضرت سه دانه از انگور گرفت و به او مرحمت فرمود، سائل گرفت و گفت: الحمدلله ربّ العالمین الّذی رزقنی، فرمود باش و دو کف مبارک خود را از انگور پر فرمود و به او داد سائل باز شکر خدا را کرد حضرت باز فرمود: به جای خود باش و به غلام خود فرمود چقدر پول همراه داری؟ قریب بیست درهم به او داد. سائل گرفت و گفت شکر خدای را که اینها همه از اوست«الحمدلله ربّ العالمین هذا منک وحدک لاشریک لک». حضرت فرمود به جای خود باش، پیراهن خود درآورد و به او داد فرمود بپوش، سائل آن را پوشید و شکر خدای را کرد که او را پوشانیده و شاد فرموده: آنگاه رو به حضرت کرد و گفت ای بندۀ خدا، خداوند بتو پاداش نیک دهد آنگاه رفت.

مسمع گفت گمان می کردیم که اگر متوجّه آن حضرت نشده بود و فقط حمد الهی را بجا می آورد حضرت هم پیوسته به او عطا می فرمود.

توحید و توکّل اسباب به دست مسبّب الاسباب اند: شخص موحّد باید در جمیع امور از جلب منفعت یا دفع مضرّت تکیه و امیدش فقط به پروردگارش باشذ، جمیع اسباب را مسخّر ارادۀ او بداند که اگر جمیع اسباب خیر برایش فراهم شود و خدا نخواهد محال است خیری به او برسد چنانکه اگر جمیع اسباب از او بریده گردد و خدا بخواهد هر گونه خیری به او خواهد رسید و اگر جمیع اسباب ضرر موجود باشد ولی خدا نخواهد هیچ شرّی به او نخواهد رسید.

متوکّل کیست و توکّل چیست؟: توکّل یعنی به یقین بداند مخلوق نمی تواند پیش خود به کسی ضرری برساند یا نفعی بدهد و نمی تواند عطائی نماید و نه جلوگیری از عطائی کند و از خلق مأیوس باشد، هر بنده ای که چنین شد برای غیر خدا عملی انجام نمی دهد و از غیر خدا نه امیدی دارد نه ترسی و نه طمعی اینست توکّل.

و خلاصه اگر شخص در رسیدن بنفعی یا نجات از ضرری امید به آفریده شده ای داشته باشد و آن را مستقلّ در تأثیر پندارد و به آن اعتماد نماید آن سبب را شریک خدا در ربوبیّت قرار داده و اگر سبب را مسخّر خدا داند و به امید به خدا به دنبال سبب رود و انتظار گشایش کار خود را از خدا داشته باشد این توکّل و عین توحید است.

توحید و تسلیم: شخص موحّد باید در برابر جمیع مقدّرات الهی تسلیم محض باشد و در هیچ امری در امور تکوینی(مانند عزّت، ذلّت، صحّت، مرض، غنا و فقر، موت و حیات) و امور تکلیفی(مانند واجبات و محرّمات) اعتراض و انکاری نداشته باشد نه به زبان و نه قلب زیرا اگر در کار خدا اعتراض نماید و اظهار نظر کرده تعیین اصلح کند و بگوید چرا چنین شد یا باید چنان شود خود را در شئون ربوبیّت و الوهیّت شریک پروردگار عالم بلکه داناتر قرار داده است مثل اینکه بگوید چرا باران نیامد؟ چرا هوا گرم شده؟ چرا خدا به من مال یا فرزند نداده؟ چرا فلانی در سنّ جوانی بمیرد و فلانی در سنّ پیری بماند؟ و هکذا. یا اینکه بگوید چرا خدا فلان چیز را واجب کرده یا فلان چیز را نباید حرام کند.حضرت صادق(ع) فرمود اگر چنان چه مردمی خدای یگانه و بی شریک را بپرستند و نماز را برپا دارند و زکوة را بپردازند و حجّ خانه خدا کنند و ماه رمضان را روزه دارند و سپس بدان چیزی که خدا ساخته یا پیغمبر(ص) ساخته اعتراض کنند و بگویند چرا بر خلاف آن نساخته یا در دل خود چنین تصوّری بکنند(گرچه به زبان نیاورند) به همین اعتراض خود مشرک گردند. سپس این آیه را خواند(سورۀ النساء آیه64):«سوگند به پروردگارت مؤمن نباشند تا تو را در اختلاف و نزاعی که میان آنهاست حکم و قاضی سازند و سپس در دل خود از آنچه قضاوت کنی و حکم بدهی حرجی وضیقی و اعتراضی نیابند و بخوبی تسلیم باشند و بپذیرند». سپس امام صادق(ع) فرمود برشما لازم است که تسلیم باشید.

مجلسی(ره) در شرح کافی گوید این حدیث دلالت دارد که نارضایتی به آنچه خدا کرده است و تسلیم نشدن به آنچه از طرف ائمّه(ع) برسد شرک است.

بنابراین بر اهل توحید هنگام رسیدن بلا یا مصیبت به آنها نگاه داری زبان و دل خود از اعتراض به قضاء الهی واجب است بلی گریه و ناله در مرگ بستگان و دوستان بر مفارقت آنها جایز بلکه پسندیده می باشد لکن اعتراض به کار خدا که چرا چنین شد نباید چنین شود حرام است.

توحید و محبّت: شخص موحّد که به یقین دانست منعم او و تمام آفریده شدگان، خداوند است و بس و هر چیزی از هر آفریده ای به او رسد همه از خداست و اسباب مسخّر او هستند پس باید علاقه ی قلبی و دوستیش تنها خداوند باشد  و هیچ آفریده ای را بالاستقلال دوست ندارد و دوستیش به غیر خدا باید از این جهت باشد که آن آفریده، محبوب خداست(حبّ محبوب خدا حبّ خداست) و دوستی او مورد امر خداوند است مانند ملائکه و پیغمبران وامامان و مؤمنان و سرای آخرت و بهست، یا از این جهت که ان آفریده، نعمت و عطای پروردگار است و به وسیله ی شکر آن می تواند رضای پروردگار و قرب به او را بدست آورد مانند همسر و فرزند و مال بلکه اصل حیات دنیوی را که می تواند در آن معرفت و عبودیّت را تحصیل کند دوست بدارد و هر گاه آفریده ای را بالاستقلال یعنی نه به جهت خدایی دوست دارد به مرتبه ای از شرک مبتلا گردیده لکن مستفاه از آیات و روایات آنست که دوستی غیر خدا اگر بیشتر و شدیدتر باشد از دوستی خدا بطوری که هنگام تزاحم غیر خدا را ترجیح می دهد این حدّ از دوستی شرک حرام است و مستحقّ عقوبت می باشد مانند کسی که مال را بیش از خداوند دوست دارد بطوری که حاضر نیست آن را در مواردی که واجب فرموده صرف کند.

این مطلب در بحث حبّ دنیا از کتاب قلب سلیم به تفصیل نوشته شده خوانندۀ عزیز به آنجا مراجعه فرماید.چیزی که در این مقام تذکّرش لازم است آن است که طالب سعادت باید سعی کند که در دلش دوستی استقلالی هیچ آفریده ای نباشد و شواهد این مطلب بسیار است و به نقل سه روایت قناعت می شود:

1- از حضرت صادق(ع) از معنی آیه ی«روز قیامت مال و فرزندان سودی نمی دهد مگر کسی که خدای را با دل سالم بیابد» پرسیده شد امام فرمود دل سالم آن دلی است که نزد خدا آید و جز خدا در آن نباشد فرمود هر دلی که در آن شرک یا شک باشد پس آن ساقط و هلاک است.

2- حضرت صادق(ع) فرمود: ایمان شخص بخدا خالص نمی شود تا اینکه خدا را دوست تر دارد از خودش و از پدر و مادر و فرزند و زن و مالش و از تمام مردمان.

3-در زمان حضرت سلیمان(ع) روزی گنجش نری با ماده خود گفت چرا نمیگذاری با تو جفت شوم اگر خواهم قبّه ی سلیمان را به منقار خود می توانم بکنم و به دریا افکنم چون باد سخن گنجشک را به گوش سلیمان رسانید تبسّم نمود و هر دو را حاضر کرد پس به گنجشک نر فرمود آیا این دعوی که کردی می توانی به عمل آوری گفت نه ای رسول خدا ولیکن شخص خود را نزد زنش زینت می دهد و بزرگ جلوه می دهد و عاشق را بر آنچه بگوید نباید ملامت کرد سلیمان با ماده فرمود چرا از او رو گردانی و با او بی اعتنائی می کنی در حالی که دعوی محبّت با تو می کند گنجشک گفت ای رسول خدا دروغ می گوید و دوست من نیست و دعوی باطل می کند زیراکه با من دیگری را دوست می دارد پس سخن آن گنجشک در دل سلیمان(ع) اثز کرد و بسیار گریست و چهل روز از عبادتخانه ی خود بیرون نشد و دعا می کرد که خداوند دل او را از محبّت غیر او پاک گرداند و مخصوص محبّت خود گرداند. فرمود هر دلی که در آن شرک یا شک باشد پس آن ساقط و هلاک است.

ی دهد مگر کسی که خدای را با دل سالم بیابد» پرسیده شد امام فرمود دل ا

4- توحید و شرک در اطاعت: شخص مؤمن پس از انکه به یقین دانست که خالق  و رازق و مدیر و مربّی او و سائر مخلوقات یکی است و در هیچ مرتبه ای از مراتب الوهیّت و شئون ربوبیّتش شریک ندارد به حکم عقل ایمان در مقام اطاعت و فرمانبرداری، غیر او کسی را فرمانده ی خود قرار نخواهد داد و فقط او را لازم الاطاعه می داند و بس و سایر مخلوقات را با خود در این جهت یکسان می داند که همه مخلوق و عاجز و ضعیفند و از خود هیچ ندارند.

و چون منعم او و سایر مخلوقات، حضرت احدیّث است و بس، پس ولی و آقای بر او و سایر خلق هم خداست و بس، غیر او را حاکم نمی بیند، ولایت برای خداست و لاغیر.

 بلی هر کس را که خداوند تعیین فرموده و ولایت به او داده، و امر خدا را به او ارجاع کرده قهراً واجب الاطاعه خواهد بود چون خدا تعیین فرموده است.

فرماندهان الهی: صاحبان ئلایت الهی منحصر به سلسله ی انبیاء وائمّه ی هدی و نوّاب خاصّه در مرتبه ی اولی و نوّاب عامّه در مثل زمان غیبت امام(ع) است،‌ که در قرآن مجید می فرماید«کسی که اطاعت پیغمبر(ص) می کند خدا را اطاعت کرده است.»

و نیز می فرماید:آنچه را که رسول(ص) به شما امر می کند آن را بگیرید و از آنچه شما را نهی می کند باز داشته شوید.و باز می فرماید:ای کسانی که ایمان آورده اید اطاعت نمائید خدای را و رسول(ص) را و صاحبان امر را.

اولی الامر کیست؟: در بیان مراد از صاحبان امر، عامّه دارای اقوالی هستند از آن جمله می گویند: مراد، حکّامند و این قول بدون علم و ادّعائی بدون حجّت و دلیل است چون علاوه بر مفاسد زیادی که بر آن مترتّب است.

متعه بحکم پیغمبر حلال و بحکم عمر حرام: مثلا عمر بن الخطّاب می گفت دو متعه ای (متعه ی حجّ و متعه ی نساء)که در زمان رسول خدا(ص) حلال بود من حرام کردم. پس کسی که عکر را اولواالامر بداند باید متعه را هم حلال بداند به حکم رسول خدا و اعتراف خود این شخص و هم حرام بداند به حکم عمر.

دوستی علی(ع) به امر پیغمبر یا به نظر معاویه: یا مثلا، معاویه علیه الهاویه جنگ با امیرالمؤمنین(ع) را واجب می دانست در حالی که رسول خدا(ص) حرام فرموده و فرموده بود جنگ با علی جنگ با من است، و نیز آن ملعون امر به بغض علی(ع) می کرد در حالی که پیغمبر اکرم(ص) دوستی او را واجب بلکه خدای تعالی مودّت او و سایر اهلبیت را اجرا رسالت قرار داده است.

پس لازمه ی اطاعت خدا و رسول، محبّت آن حضرت و سلم با اوست و لازمه ی الواالامر دانستن معاویه، بغض آن حضرت و جنگ با اوست.

تخصیص در اولواالامر: تخصیص دادن اولواالامر، به بعضی از امراء و حکّام، خلاف آیه ی شریفه است زیرا که خدایتعالی اطاعت آنها را در این آیه در ردیف اطاعت خود و رسول قرار داده است بلکه عین اطاعت رسول است چنانکه این معنی از تکرار نکردن«اطیعوا» استفاده می شود و با واو عطف ذکر فرموده یعنی هر دو یکی است پس همان گونه که اطاعت رسول قابل تخصیص نیست و نیست به همه ی اوامر او عامّ است، اطاعت اولی الامر هم در همه ی اوامر آنها واجب است و این امر عقلا درست نخواهد شد مگر اینکه اولی الامر مانند خود رسول الله(ص)از هر خطائی منزّه و معصوم باشند تا در اطاعت آنها محذوری پیش نیاید.

آیا مراد از اولی الامر علمایند؟: از این مطالبی که گفته شد بطلان قول بعضی دیگر از عامّه واضح می شود که می گویند مراد از اولی الامر علمایند، در حالی که علماء هیچکدام معصوم نبوده بلکه همه جایز الخطاء می باشند روی همین اصل است که اقوال ایشان مختلف است، علاوه بر محذورات دیگر بالجمله چون عصمت امری باطنی است و از خلق پوشیده و پنهان است باید تعیین آنها، خصوصاً از جانب خدا و پیغمبر(ص) شود که به باطنهای اشخاص بهتر از خود آنها آشنایند.

اولی الامر دوازده امام شیعه اند: در احادیث بسیار از طریق عامّه و خاصّه، اولی الامر تعیین شده و آنها را در دوازده نفر ائمّه ی اثنی عشر منحصر فرموده اند.

فقط برای تبرّک به یک روایت مشهور که نزد عامّه و خاصّه متواتر است اکتفا میشود.

پیغمبر اولی الامر را بیان می فرماید: «از جابر بن عبدالله انصاری منقول است که گفت از رسول خدا پرسیدم که من خدای و رسولش را می شناسم و می دانم و اولواالامر را نمی دانم فرمود ای جابر ایشان خایفه های منند و امامن مسلمانانند بعد از من، نخستینشان علیّ بن ابی طالب(ع) است و بعد حسن و بعد از او حسین و از عقب او علیّ بن الحسین و از عقب او محمّد بن علی است که در تورات به باقر ملقّب است و تو او را درک می نمائی چون او را دیدی سلام مرا به او برسان، بعد از او جعفر و بعد از او موسی و بعد از او علی و بعد از او محمّد و بعد از او علی و بعد از او حسن و چون به اسم حجّة بن الحسن رسید فرمود او مردی است که نام او نام من است و کنیه ی او کنیه ی من. در میان بندگان، حجّت خداست و بقیّةالله است در میان خلق و حقتعالی مشارق ومغارب زمین را بر دست او بگشاید و از شیعه ی خود غائب می شود؛ به طوری که از زیادی پنهان شدنش کسی بودن او را تصدیق نمی کند مگر مؤمنی که حقتعالی دلش را به ایمان امتحان کرده باشد.

جابر گوید گفتم یا رسول الله شیعه را در غیابش از او بهره ای هست؟ فرمود آری مانند بهره بردن خلق از آفتاب در روزی که ابری است و ابر بین مردم و آفتاب، حایل شده باشد

بنابراین معلوم شد که اطاعت اهل بیت(ع) هم اطاعت خداست.

اطاعت از مجتهد عادل: اینکه گوئیم، در زمان غیبت امام(ع) فقیه جامع الشّرائط هم لازم الاطاعه می باشد و اطاعت او اطاعت امام(ع) است زیراکه از طرف امام(ع)، منصوب است همان گونه که در توقیع حضرت حجّت(ع) است که ایشان حجّت امام(ع) بر خلق اند.

از حضرت صادق(ع) مروریست نظر نمائید به کسی که از شماست یعنی شیعه ی دوازده امامی است و تابع اهلبیت(ع) است، و احادیث ما را روایت می نماید و در حلال و حرام ما می نگرد و احکام ما را می شناسد، پس به حکم او راضی شوید. به درستی که من او را بر شما حاکم کردم، هر گاه به حکم کا حکم کند و از او پذیرفته نشود پس حکم خداوند سبک شده و بر ما ردّ گردیده، و ردّ کنندۀ برما ردّ کنندۀ بر خداست و ردّ بر خدا در حدّ شرک به اوست.

و سایر دلیلهای وجوب اطاعت از فقیه عادل که در کتب فقهی است.

فقیه وارسته سزاوار پیروی است: از جمله شرائط فقیه آنست که حریص به دنیا نباشد، طالب جاه و شهرت نباشد و تعصّب باطل نداشته باشد که هر کس تابع او شد او را بر دیگران هر چند تقوی و ورعشان بیشتر باشد ترجیح دهد چنانکه این مطلب در ضمن خبری است که شیخ انصاری در باب حجّیّت خبر واحد از کتاب احتیاج، از حضرت امام حسن عسکری(ع) نقل می نماید و بالجمله هر گاه فقیه، علاوه بر فقاهت، هوای نفس نداشته باشد و به تمام معنی مطیع مولای خود باشد اطاعت او اطاعت از امام(ع) و واجب است.

اطاعت والدین هم اطاعت خداست: از جمله کسانی که اطاعت آنها، اطاعت خداست والدین اند که در قرآن مجید اذیّت به آنها را تحریم فرموده است و پس از امر به اطاعت خود، امر به احسان به آنها می فرماید«حکم کرد پروردگارت که پرستش نکنید مگر او را و به پدر و مادر خود نیکی کنید؛ اگر یکی از ایشان را پیری برسد یا هر دو پیر شوند، و محتاج خدمت تو گردند پس به ایشان کلمه ی اف مگو(که به معنی اظهار انزجار و تنفّر است) و زجر مکن ایشان را و به ایشان از روی ادب و نیکوئی سخن گوی و فروگیر بر ایشان بال تذلّل و تواضع ار یعنی برایشان از روی شفقّت فروتنی کن».

امر به حرام و نهی از واجب مؤثّر نیست: ضمناً باید دانست که جمیع اوامر و نواهی ایشان واجب الاطاعه نیست بلکه مشروط است که امر به حرامی و نهی از واجبی نباشد که در این صورت اطاعت خدا و رسول مقدّم است همان گونه که صریح قرآن مجید است.

و نیز قدر مسلّم از وجوب اطاعت آنها در مواردی است که مخالفتشان موجب اذیّت و ناراحتیشان گردد زیرا اذیّت آنها به نصّ قرآن مجید حرام است پس اگر امر به چیزی نمودند یا نهی از چیزی کردند که در مخالفت آنها اذّیت است البتّه در این صورت اطاعتشان واجب می باشد.

اذیّت در مخالفت: اما در صورتی که امر به چیزی می کنند یا چیزی نهی می نمایند به قسمی که اگر اولاد عمل نکند اذیّت نمی شوند مثل جاهائیکه در نظرشان مهمّ نیست در این صورت مخالفت آنها حرام نیست. مانند اینکه والدین، فرزند خود را از مسافرت منع می کنند لکن حال آنها جوری است که اگر مسافرت کند ایشان ناراحت نمی شوند در این صورت سفر مباح است ولی اگر جوری است که مسافرت موجب ایذاء ایشان می گردد البتّه سفر معصیت است و نماز در چنین سفری تمام  و روزه هم ساقط نیست.

اطاعت زن از شوهر: از جمله کسانی که اطاعت امرشان، اطاعت خدا و رسول است چون مورد امر ایشان می باشد اطاعت زن از شوهر است، همان گونه که در قرآن مجید می فرماید:«مردان قیام کنندگان و کارگزاران بر امور زنانند و این به سبب زیادتی است که خدا به مردان نسبت به زنان داده است: (که عبارت است از زیادتی عقل و حسن تدبیر و زیادتی قوّه و فهم و غیر اینها)، و بواسطه ی آن چیزی که نفقه می نمایند بر زنها،(از مهر و خوراک و مسکن و لباس)، پس زنهای صالحه اطاعت کنندگان خدایند در قیام نمودن به حقوق شوهران خود، در غیاب شوهر نگاه دارنده اند،(عفت و عصمت و حفظ خود از مرد اجنبی و در ضبط و حفظ مال شوهر)».

و از پیغمبر اکرم(ص) مروریست که جایز نیست برای بشری که بشر دیگری سجد نماید و اگر جایز بود هر آینه زن را امر می کردم که شوهر خود را سجده نماید.

تمکین در امر زناشوئی واجبست: اخبار وارده در لزوم اطاعت زن از شوهر بسیار است ولی باید دانست هر چند تحصیل خشنودی شوهر در جمیع امور مستحبّ و مرغوب و برای زن بهترین عبادات است لکن قدر مسلّم از وجوب اطاعت شوهر در آنچه راجع به بهره برداری های زناشوئی و با اجازۀ او از خانه بیرون رفتن است هر چند برای دیدن یا عیادت والدین باشد و اگر بدون رضایت شوهر از خانه بیرون رود تا قتی که بر می گردد ملائکه ی آسمان و زمین و ملائکه ی رحمت و غضب، او را لعنت می نمایند.

باید انفاق مستحبّی به اذن شوهر باشد: و نیز تحصیل اذن شوهر در انفاقهای مستحبّی که از مال خودش می کند لازم است و در نذر زن بطور کلّی، شرط صحّتش اذن شوهر است. بلی در انفاقهای واجب از قبیل حجّ واجب و زکوة و خمس و نیکی به والدین و ارحام، اذن شوهر لازم نیست بلکه اگر نهی هم بکند؛ به نهیش لازم نیست ترتیب اثر بدهد.

و بالجمله هر گاه زن؛ برای اطاعت امر پروردگارش؛ از شوهرش اطاعت نماید، در اموری که گذشت، واجب مستحبّ قطعاً از خدا و رسول پیروی کرده و بهترین عبادتش می باشد.

به حاکم جور نباید مراجعه کرد: پس از اینکه دانسته شد باید فقط از خدا اطاعت کرد و هر که را او معیّن بفرماید و عرض شد بدلیل نقلی و عقلی فقط پیروی پیغمبر(ص) و امام(ع) و نوّاب امام با شرائطش، و بغض افرادی که اطاعتشان در شروع مقدّس لازم شمرده شده است؛ بنابراین کسانیکه در دعاوی و قضاوتهای خود رجوع به حکّام جور کرده و از آنها پیروی می کنند مثل اینست که رجوع به طاغوت(بت و بت پرستی) نموده و آنچه را می گیرند(سُحت) یعنی حرام است هر چند صاحب حقّ باشند همان گونه که صریح فرمایش حضرت صادق(ع) است و در قرآن مجید هم در این مورد امر به رجوع به خدا و رسول فرموده نه به حاکم ظلم.

عالم بی عمل سزاوار پیروی نیست: همچنین اند کسانی که در یاد گرفتن احکام دینی و تعیین وظائف شرعی خود به عالمی که مبتلا به حبّ جاه و مال و ریاست است؛ رجوع می نمایند چون نسبت به عالمی که شرائط ذکر شده را دارا نباشد نهی صریح رسیده؛ که کسی حقّ رجوع به او را ندارد برای نمونه به دور روایت اشاره می شود.

علمای دنیاپرست راهزنان راه خدایند: از حضرت صادق(ع) مرویست که«هر گاه عالمی را دیدید که دنیادوست است؛ او را از دین خود ندانید به درستی که هر کس دوست هر چه هست مواظب همان است؛ (کسی که محبّ دنیا است به آخرت کاری ندارد) و خدای تعالی به داوود وحی فرمود که بین خودت و من عالمی را که محبّ دنیاست واسطه قرار مده که ترا از دوستی من باز می دارد (یعنی ترا هم مانند خودش دوستدار دنیا می کند).

به درستی که ایشان دزدان راه بندگان منند، کمتر معامله ای که با ایشان می کنم اینست که شیرینی مناجات خودم را از دلهایشان می گیرم.

فقط برای خدا باید فقیه شد: و نیز حضرت باقر(ع) روایت شده، کسی که برای مباهات کردن با علماء یا مجادله کردن با سفهاء یا جلب توجّه خلق(برای ریاست!)، طلب علم نماید، نشستنگاه او از آتش پر خواهد شد بدرستی که ریاست برای اهلش سزاوار است.

عوام هم مقصّرند: در حقیقت جمیع کسانی که ار اهلبیت(ع) و علماء ربّانی که از طرف ایشان منصوبند، کناره گرفته و از روی هوای نفس به دیگران مراجعه می نمایند مصداق قطعی این آیه ی شریفه اند که می فرماید:«آیا دیدی کسی را که هوای نفس خود را خدای خود گرفته»؟

5- توحید و شرک در مقام عبادت: پروردگار عالم برای اظهار فضل عظیمش، بندگانش را دعوت فرموده که بر بساط قربش وارد شده و از برکات و آثار بزرگ جوار حضرتش بهرمند گردند و به درجاتی که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده و بخاطر کسی خطور نکرده نائل گردند.

بشر خاکی کجا و قرب ربّ العالمین: «ما للتّراب وربّ الارباب» بندگان بدون واسطه و آماده شدن و استعداد، نمی توانند بر بساط قربش قدم گذارند پس به حکمت بالفه اش خاتم الانبیاء و ائمّه ی هدی را واسطه، و بوسیله ی ایشان عباداتی را تشریع و بیان فرموده است.

همان گونه که کیمیا را در تغییر دادن مسّ به طلا مؤثر فرموده، این عبادات را در تزکیه ی نفوس کدر و نورانی کردن دلهای تاریک مؤثر کرد تا پس از تزکیه و تحصیل جمیع مراتب طهارت و نورانیّت به برکت عبادات بر بساط قرب او وارد شوند و بهره مند گردد.

خلوص در نیّت: برای عبادات شرائطی مقرّر فرموده که از همه مهمتر اخلاص در نیّت است بلکه اخلاص را مقوّم عبادات قرار داد به قسمی که عمل بی اخلاص نه تنها مقرّت نیست یعنی شخص را به خدا نزدیک نمی نماید بلکه مبعّد و موجب دور شدن از بساط قرب ربوبی جلّ و علی است. و آیات شریف قرآنی در این موضوع بسیار است از آن جمله می فرماید« و امر کرده نشدند مگر اینکه خدای را از روی اخلاص پرستش نمایند»، و همچنین آیات دیگر.

ریاکار مشرک است: و مستفاد از روایات آن است که شخص ریاکار مشرک و منافق و مغضوب پروردگار عالم و اهل عذاب است، خواه ریایش در واجبات یا مستحبّات، و خواه به طور استقلال یا تشریک باشد یعنی عبادتی که می خواهد بکند فقط منظورش تحصیل قرب و منزلت و آبرو نزد خلق است و بس یا اینکه منظورش امتثال امر الهی است و تحصیل رضایت و قرب او، و همیچنین تحصیل آبرو و منزلت نزد خلق.برای مزید اطّلاع به بعضی از آیاتی که در این مورد است اشاره می شود از آن جمله در سورۀ نساء می فرماید«به درستی که منافقین با خداوند مکر و نیرنگ می کنند و خداوند جزاء دهنده است مکر و فریب ایشان را، و چون برای نماز بر می خیزند، از روی کسالت و کراهت هستند و خود را به مردم می نمایانند و ریاء می کنند و یا نمی کنند خدا را مگر کمی، مردّد بین کفر و ایمانند، نه با گروه مؤمنین اند(چون باطن ایشان کفر است) و نه با گروه کفّارند (چون ظاهر آنها اسلام است و به مؤمنین شبیه اند).»

و در سورۀ الماعون می فرماید:« عذاب سخت برای نمازگزاران ریائی است آنانکه از نماز خود غافل و بیخبرانند و آن را وقعی نمی نهند، آنانکه در کارهای خود ریاء می کنند (تا مردم مدحشان نمایند).»

ریاء شرک اصغر است: پیغمبر اکرم(ص) فرمود: بیشتر چیزی که بر شما می ترسم، شرک کوچکتر است، پرسیده شد ای پیغمبر گرامی شرک کوچکتر چیست؟ فرمود ریاء روز قیامت وقتی ه خدای تعالی جزای بندگانش را داد به اهل ریاء می فرماید به آن کسانی که برایشان عمل می کردید مراجعه کنید و پاداش خود را از ایشان بگیرید.

ریاکار به خودش نیرنگ می زند: از رسول خدا دربارۀ نجات روز قیامت پرسیدند، فرمود:«نجات در این است که با خدا نیرنگ ننمائید به درستی که کسی که با خدا خدعه و نیرنگ نماید خدا هم با او خدعه می کند یعنی جزای خدعه اش را به او می رساند و ایمان را از او می گیرد و اگر بفهمد خود را فریب داده نه خدا را پس از ریاء بپرهیزید هر آینه ریاء شرک به خدا است روز قیامت با چهار اسم ریاکار خوانده می شود، یا کافر یا فاجر یا غادر(مکّار) یا خاسر(زیانکار)، عمل تو باطل و اجر تو ضایع است پاداش خود را از کسی که برایش این عمل را کرده ای بخواه»

جهنّم از آتش ریاکاران می نالد: از حضرت باقر(ع) و حضرت صادق(ع) مروی است اگر بنده ای عملی به جای آورد و قصدش رضای خدای و ثواب آخرت باشد پس در آن کار نیّت رضایت مخلوقی را وارد نماید مشرک خواهد بود.

و از پیغمبر اکرم(ص) مروی است که فرمود آتش جهنّم و اهل آن از ریاکاران می نالند پرسیده شد چگونه آتش ناله می کند فرمود از شدّت و گرمی آتشی که ریاکاران به آن معذّبند.

امیرالمؤمنین(ع) فرمود که خدایتعالی محمد(ص) را برگزید تا بندگانش را از پرستش مردمان بازداشته به پرستش خدا راهنمائی فرماید.

عبادتی که صاحبش را به آتش می کشد: و ابوبصیر از حضرت صادق(ع) روایت نموده که روز قیامت بنده ای را می آورند که اهل نماز بوده، به او می گویند در دنیا که نماز می خواندی قصدت این بوده که مدحت کنند و بگویند چه خوب نماز می خواند پس او را به آتش می برند، بندۀ دیگری را می آورند که اهل قرآن بوده و به او می گویند قصدت این بوده که بگویند فلانی نیکو قرآن می خواند، پس او را هم به آتش می برند؛ دیگری را می آورند که جهاد کرده و کشته شده می گویند قصدت این بود که بگویند فلانی شجاع بوده، پس او را به آتش می برند، دیگری را می آورند که اهل انفاق بوده و می گویند قصدت این بوده که مردم بگویند فلانی با سخاوت است، پس او را به آتش می برند.

و در اخبار کثیره بلکه متواتره است که مرائی مشرک می باشد، و همین مقدار کافی است.

فضیلت اخلاص و پستی ریاء: از روایات کثیره اینطور استفاده می شود، ریاکار علاوه بر زیان اخروی و محرومیّت از اجر و ثواب الهی و سوختن به آتش، در دنیا هم به مقصود نخواهد رسید یعنی منزلت و آبروئی در نزد مخلوقی که مورد نظرش بوده پیدا نخواهد کرد بلکه بیشتر اوقات رسوا و مفتضح خواهد گردید.

و بالعکس شخص مخلص علاوه بر اجرهای آخرتی در دنیا هم در نزد خلق محترم خواهد بود چنان که حضرت صادق(ع) در ضمن تفسیر آیه ی«فمن کان یر جو لقاء ربّه»می فرماید شخص، کار نیکی می کند که در آن رضای خدا را نخواسته بلکه منظورش مدح و ثنای خلق است و میل دارد که مردم عملش را بشنوند این کسی است که در عبادت پروردگارش شریک قرار داده سپس فرمود نیست بنده ای که عمل خیر خود را پنهان بدارد(یعنی عمل خود را فقط برای خدا انجام دهد) تا اینکه بالاخره خدا آن را آشکار می فرماید و نیست بنده ای که شرّ خود را پنهان نماید به این که در باطن، قصدش مدح خلق باشد، مگر عاقبت خدای تعالی شرّش را ظاهر می فرماید.

عمل خالص جلوه گر می شود: حضرت صادق(ع) می فرماید هر کس نیّتش فقط رضای پروردگارش در عمل کمی که بجا می آورد باشد خداوند ظاهر می سازد و جلوه می دهد برای بندگانش بیش از آنچه را که انجام اده است و هر که قصدش از عمل زیادی که کرده، از مشقّت بدنش و بیداری شبش، مدح خلق باشد خدای تعالی کوچک می فرماید عملش را در نظر هر که بشوند.

ریاء از نظر فقهی: اگر کسی مبتلا به این گناه کبیره یعنی شرک در عبادت گردیده و بخواهد توبه نماید، پس از پشیمانی حقیقی و تصمیم بر ترک آن و سعی در اخلاص نیّت در آتیه، واجب است اوّلاً استغفار کرده از خدای خود نسبت به گذشته ها پوزش بخواهد و ثانیاً تمام عباداتی که در آن ریاء نموده تکرار نماید خواه ریاء تمام داعی او بوده یا جزء آن، یعنی دز این عمل فقط غیر خدا را در نظر داشته یا اینکه، قصد پروردگار هم در بین بوده است. مثلاً زکوة واجب را به مستحقّ آن داده هم برای امتثال امر الهی و هم برای جلب منفعت از گیرنده یا دفع مضرّتی از او یا مورد تعظیم و تکریم گیرنده قرار گیرد بنابراین پس از توبه ی واجب است زکات را دوباره فقط برای خدا اداء نماید.

و نیز فرقی نیست در وجوب اعاده بین اینکه در تمام عمل ریاء نموده یا در جزئی از اجزاء آن، حتّی بنابر احتیاط نسبت به اجزاء مستحبّی هم همین است مثل اینکه قنوت را به ریاء انجام دهد، حتّی اگر در خود نماز ریاء نمی کند امّا در کیفیت آن مانند با جماعت بودن یا در مسجد یا در صفّ مقّدم یا در اوّل وقت، و نظائر اینها ریاء باشد، بطور کلّی نماز باطل است.

ریای در غیر عبادت: امور دنیوی که جنبه ی عبادتی ندارد ریاء در آن، تصریحی به حرمتش نشده است و لذا فقهاء هم فتوائی به حرمت آن نمی دهند امّا طریقه ی احتیاط آن است که اهل ایمان از جمیع مراتب ریاء پرهیز نمایند حتّی ریای در امور دنیوی و مباح زیراکه منشاء ریاء حبّ جاه و دنیا است و با پیروی کردن آن در امور دنیوی، این ملکه ی رذیله قوی و شدید می گردد و کم کم مبتلا یه ریای در عبادت هم می گردد.

مرحوم فیض در محجّة البیضاء در بیان ریای در عبادات و غیر آن چنین می فرماید: اموری که ریاکاران به آن ریاء می کنند، پنج چیز است: بدن، زیّ، قول، عمل، اتباع و سایر اشیاء خارجی و هر یک از اینها یا بوجهه ی آخرتی است یا دنیوی.

1- ریای در بدن به وجهه ی آخرتی و عبادت مثلاً بدن خود را ضعیف و نحیف نشان دهد که برساند از خوف خدا و کم خوردن و بیداری شب اینطور شده یا به خشکی لب تا بفهماند که روزه است و بتشتّت و ژولیدگی موهای بدن که برساند مستغرق در امر آخرت است به قسمی که به این امور توجّهی نداشته مجالی پیدا نمی کند که به اینها بپردازد.

و امّا ریای در بدن به وجهه ی دنیوی، یا جلوه دادن فربهی و زیبائی و نظافت و قوّه ی اعضاء بدن نزد اهل دنیا.

2- ریای به زیّ وهیئت به وجهه ی آخرتی مثلاً شارب را بتراشد تا شدّت اهتمام خود را به آداب و سنن برساند یا در موقع راه رفتن سر را به زیر اندازد آهسته راه برود و آثار سجده در پیشانی ظاهر نماید و لباس خشن بپوشد و به حال پارگی و ترک نظافت آنرا بپوشاند.

اما ریای به زیّ به وجهه ی دنیوی، مثلاً برای نمایش به اهل دنیا، لباسهای نفیس و پر قیمت بپوشد تا جلب توجّه مردم نماید.

3- ریای به قول به وجهه ی آخرتی مثلاً در حضور خلق لبها را حرکت دهد و مشغول ذکر گردد، موعظه و نصیحت نماید و برای اظهار فضیلت، تحقیق علمی کند و ذکر قرآن و حدیث نماید و در حضور خلق امر به معروف و نهی از منکر نماید و اظهار حزن و غصّه کند که مردم در گناه جری و بی باک شده اند.

و اما ریای به قول به وجهه ی دنیوی، به اظهار کمالات نزد خلق است که خلق برایش ارزشی قائل شوند، در هر موضوعی که در مجلسی عنوان شود اظهار عقیده و نظر می کند تا مردم بدانند از همه چیز یا اطّلاع است، به زبانش اظهار دوستی به مردم کرده، چابلوسی می کند تا مردم شیفته ی او گردند.

4- ریای به عمل به وجهه ی دنیوی، مثلاً در حضور مردم، در نماز سوره های طویل بخواند، رکوع و سجود را طول دهد و اظهار خشوع و خضوع نماید و به روزه های واجب یا مستحبّی و حجّ و زیارت و اطعام و سایر صدقات خودرا متدیّن و متعبّد جلوه دهد.

ریای به عمل به وجهه ی دنیوی، مثل اینکه برای اظهار صفت سخاوت، مبلغی از مال خود را در موردی که رغبت خلق در آنست در حضور ایشان مصرف نماید، یا برای اظهار ثروت و دارائی و اینکه در مال از دیگران بالاتر است میهمانیهای فوق العالده بدهد.

5- امّا ریای به اتباع و سایر امور خارجی به وجهه ی آخرتی، مثلاً به مجلس علماء و اهل دین حاضر می شود و به دیدن عبّاد و رهّاد می رود و آنها را به منزل خود دعوت می نماید تا به مردم بفهماند با بزرگان سروکار دارد و من کسی هستم که علماء و زهّاد به خانه ی من می آیند و اذا در آن مجلس عدّۀ دیگری را جمع می کند تا شهرت پیدا کند و مثل کسی که می کوشد شاگردان خود را زیاد کند تا در نظر خلق ارزش بیشتری داشته باشد.

و به وجهه ی دنیوی، مثلاً با حکام و ملوک زیاد آمد و رفت می نماید تا به مردم نفوذ خود را برساند و به این وسیله مقاصد خود را اعمال کند.

ریاء مربوط به قصد است: پنهان نیست که ریاء از عناوین قصدی است یعنی هر عملی که به قصد نمایش به مردم و تحصیل منزلت نزد آنها بجا آورده شود ریاء است خواء آن عمل بصورت دنیوی باشد یا آخرتی و مثالهائی که در امور پنجگانه ذکر گردید نفس این اعمال ریاء نیست بلکه به نیّت و قصد عامل، ریاء می شود مثلاً تنظیف بدن به قصد امتثال امر شرع عیادت است و به قصد نمایش به خلق ریاء است و همیچنین لباس خوب و مسکن خوب، به قصد پیروی امر شارع و اظهار نعمت خدا عبادت و به قصد جلوه دادن به خلق ریاء است و هکذا.


پنج شنبه بیست و یکم 8 1388
X